سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی جز نابخرد نادان، دانش و دانشوران را سبک نمی شمرد . [امام علی علیه السلام]
هوالحق - §§§ داستانک های جیلیز و ویلیز §§§
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
هوالحق

حسین خوش بیان :: یکشنبه 85/7/2 ساعت 9:33 عصر

هو الحقسیمای ازلیت در نهایت ابدیت ... یاد واره ای از سوزش ناله شمع را به اذهان بی وجودش می کشاند و بیان می داشت که آری زندگی جز سوختن چیزی نیست ...

یکی گفت .. سوختن نه گداختن ...

 گفتم چه فرقی میکند ..

 گفت سوختن تمام شدن است و گداختن از شکلی بی شکل شدن و به شکل دگر در آمدن ...

گفتم به چه شکلی در آمدن ..؟

 گفت به شکل محبوب شدن همان که می خواهد همان شکل شویم ... و در آنچه در آن است جای گیریم..

گفتم شعور ش داشته باشیم و شورش را ... شاید توانستیم  در این شور ش ، از بیان شیرین شرابش شربه ای نوشیم و به تشعشعی از شمع رسیم  تا در آن است انچه در انست قراری گیریم...

وحال اگر نه شورش را داشته باشم و نه شعورش را چه ؟

گفت: خودش در  به بی شکلان و بد شکلان شکل می دهد .....

گفتم چگونه ...؟

گفت سرای ایست پس از این که دوزخ بخوانندش که ذوب می کنند تا دوباره آن جان بد شکل .... ، شکلی نکو گیرد ....

گفتم : چه حکمی بر سوختن و گداختن است ؟ که باید از ازلیت بر ابدیتی رخ بنماییم تا که بسوزیم یا نه ... بگدازیم یا نه ..؟

گفت وفتی  جلوه ی از از آن تشعشع شمع را می ساختی حرفت این نبود !

چه شد که حال نورت برفته است به استغاثه و و ((ما نحن به وجود )) آمده ای ؟

گفتم : نمی دانستم برای چه می سوزم .. پس می سوختم و فخر می فروشیدم و مخمور جام الست بر وعده ای که برم داده شده بود خدگ می کردم و طمع موجودیتم را برداشته بود  ...

گفت : تو خود بهتر می دانستی چه خواهی کرد و که از چه و بر که می سوزی .. ولیکن لب بر نتافتی و در ابهت آن نور که جهان را فراخوانش کرده بودی به استیصال گذارده بودی ... و گذری هر چند کم .. شکری بروی ناز بجا ی می آوردی ...

گفتم ... اکنون چه کنم ؟

 نه تاب سوزش دارم نه تاب گداز ....

گفت تسلیم شو ...


نوشته های دیگران()

About Us!
هوالحق - §§§ داستانک های جیلیز و ویلیز §§§
حسین خوش بیان
Link to Us!

هوالحق - §§§ داستانک های جیلیز و ویلیز §§§

Hit
مجوع بازدیدها: 13227 بازدید

امروز: 42 بازدید

Archive


پاییز 1385

Search



Submit mail